من از این چالش قوی ترم

من از این چالش قوی ترم

من از این چالش قوی ترم و این چالش حتی من را قوی تر هم میکند.

امید چیزی جز یک غنچه شکننده نیست در باغ قلبهای شجاع، در همان حال که باد زمان می وزد آنها نیز تبدیل به گلهایی زیبا می شوند. می افتد. در صورت من ساواتری یک زن از طبقه متوسط هستم که عاشق درس دادن و فرزندانم هستم. در کنار همسرم و دو پسرم زندگی شادی را سپری میکنم هنوز هم به طور واضح آن روز را در ماه اکتبر سال ۲۰۰۳ به یاد دارم. ساعت تقریباً نه صبح بود و در راه رفتن به محل کارم بودم که بدون هیچ مقدمه و دلیلی روی زمین افتادم. من را به خاطر شکستگی استخوان بازو به نزدیک ترین بیمارستان در امیریت رساندند جراح ارتوپد دکتر پرابھو دیر برای ثابت نگه داشتن شکستگی در شانه راستم از میله و یک سری صفحات فلزی استفاده کرد و بنا به دلایلی که قادر به درکش نبودم قسمت هایی از استخوان شکسته شده را برای بافت برداری ارسال کرد.

یک هفته بعد دکتر دیر با همسرم تماس گرفت و گفت که باید با به همراه داشتن نتیجه بافت برداری ام با جراح تومور شناس دکتر سوبر اما نیام ،رانو، ملاقات کنم این که شده بودم و همسرم نمی دانست که تومورشناسی ربطی به سرطان دارد و من هم در این مورد اطلاع چندانی نداشتم؛ بنابراین هیچ کدام دقیقاً نفهمیدیم چه اتفاقی ممکن است افتاده باشد.

دکتر رائو توصیه کرد که فوراً تحت جراحی برداشتن غده تیروئید قرار بگیرم. این جراحی که نامش تیروئید کتومی بود در نوامبر ۲۰۰۳ انجام شد و به دنبال آن پزشکی هسته ای در بیمارستان کر صورت گرفت چون هیچ کدام از دکترها مستقیماً نمیگفتند مشکلم چیست و چه اتفاقی افتاده من همچنان در بی خبری بودم و همسرم نیز که مهندس برق بود نیز چیزی در این باره نمی دانست.

بعد از انجام پزشکی هسته ای که در آن از مواد رادیواکتیو برای درمان بیماری استفاده میشد حالم خیلی بهتر شد دکتر توصیه کرد که شش ماه بعد برای گرفتن یک پت سی تی اسکن کامل از بدنم دوباره مراجعه کنم؛ اما چون همه چیز داشت خوب پیش می رفت توصیه دکتر را نادیده گرفتیم در سال ۲۰۰۴ دوباره مشغول به کارم شدم و یک زندگی عادی داشتم.

در ژانویه ۲۰۰۹ شانه راستم درست در قسمتی که میله و صفحات فلزی کار گذاشته شده بودند دچار برآمدگی شد. به خاطر همین خواهرم من را به دیدن جراح ار توپد، دکتر ردی، در بیمارستان ایمیج برد. دکتر برایم رادیولوژی تصویری نوشت و بعد نتیجه اش را بر روی کامپیوتر به خواهرم نشان داد خواهرم با دیدن از جا بیرون زدن پیچهای میله ها و صفحات فلزی ترسید. دکتر خواست تا نتایج آزمایشات قبلی را در اختیارش بگذاریم بنابراین خواهرم سریع به اندام که نزدیک بیمارستان بود رفت و کل پرونده پزشکی ام را با خودش آورد.

کاملا شوکه شده بودم؛ در این مدت اصلاً متوجه نشده بودم که سرطان دارم. وقتی با خواهرم به خانه برگشتیم و خبر را به بقیه دادیم شوک دیگری به من وارد شد. همسرم خبر داشت که من سرطان دارم و تصمیم گرفته بود چیزی به من نگوید؛ چون ترسیده بود مبادا افسرده شوم و به کل دست از زندگی کردن بکشم. او فکر کرده بود که بعد از برداشتن غده تیروئید سرطان به طور کامل از بدنم خارج و حالم دوباره خوب شده است. وقتی فهمید که این طور نبوده خیلی ناراحت و نگران شد.

احساس کردم زیر پاهایم خالی شده است با ناامیدی فکر کردم: «چرا من؟ از بین این همه آدم روی زمین چرا من؟ از دست تمام دکترهایی که در این باره حرفی به من نزده بودند عصبانی بودم من یک زن تحصیل کرده بودم و نباید وقتی پای بدن و سلامتی ام در میان بود با من مثل یک بچه رفتار میکردند. در واقع اگر حقیقت را به من گفته بودند اقدامات لازم و مناسب را برای ادامه درمان انجام داده بودم. اشک از گونه هایم جاری شد. حالا باید چه میکردم؟ همسرم بازنشسته شده بود و یکی از پسرهایم هنوز در حال تحصیل بود من مسئولیتهای زیادی داشتم و باید کار می کردم تا امور زندگی را پیش ببرم. به بیمارستان کر رفتم و برای پدرادیواکتیو درمانی دوباره با دکتر کومارسان ملاقات کردم که تا اوت ۲۰۱۲ ادامه داشت. در سپتامبر ۲۰۱۳ دست هایم به طور ناگهانی بی حس شدند. مشکلم آن قدر جدی بود که حتی نمی توانستم یک برگه را در دست بگیرم با دکتر کومارسان تماس گرفتیم و او ما را سراغ جراح سرطان سرشناس دیگری به نام دکتر اس چاندراشکار فرستاد. وقتی به دکتر اس چاند راشکار گفتم در ناحیه اطراف گردنم نیز احساس درد می کنم خواست تا از مغز و ستون فقراتم ام آر آی گرفته شود. دوم اکتبر این آزمایش را انجام دادم و روز بعد نتیجه اش را در اختیار دکتر قرار دارم. او گفت وضعیتم اورژانسی است و با دوستش دکتر ویجی آناند ردی تماس گرفت و به او اطلاع داد بیماری را به مطبش میفرستد که نیاز به رسیدگی فوری دارد. ساعت هشت شب به بیمارستان آپولو رسیدیم دستیاران دکتر ردی آنجا بود.

برای کم کردن دردم درمان را شروع کردند. روز بعد دکتر ردی در بخش بیماران اورژانسی به دیدنم آمد. او به نظرم انسانی بی ادعا و فروتن آمد دکتر ردی به من قوت قلب داد و برعکس سایر دکترهایی که قبلاً ملاقات کرده بودم به وضوح و مستقیماً با من درباره بیماری ام و مراحل درمان صحبت کرد ابتدا لمینکتومی بر روی قسمت گردن ستون فقراتم انجام می شد لمینا بخشی از استخوان در طول این پروسه حذف و برداشته می شد و بعد از آن نوبت پرتو درمانی میشد. لمینکتومی سی ۳ سی ۲۴ توسط دکتر الوک رانجان و نیم پزشکی اش در بخش عصب شناسی انجام شد. دکتر ردی هر روز به ما سر می زد درست وقتی به آن نیاز داشتیم به ما قوت قلب می داد و این باعث آسودگی خاطرمان میشد تیم پزشکی هر روز به ما سر می زدند و همه شان خصوصا دکتر ساروج بسیار به ما رسیدگی می کردند.

بعد از جراحی در شانزدهم اکتبر مرخص شدم و می بایست یک ماه بعد بر می گشتم هفته آخر نوامبر ۲۰۱۳ برای یک رشته جلسات مشاوره با اعضای تیم پزشکی دکتر ردی به بیمارستان برگشتیم و در طول این جلسات تمام مراحل درمان، اثرات آن و پیگیری های بعد از درمان را توضیح دادند در نهایت از ما خواسته شد تا از میان تکنیک های مختلف موجود یکی را انتخاب کنیم و ما پرتو درمانی تحت هدایت تصویر را انتخاب کردیم و درمان در تاریخ سی ام نوامبر آغاز شد. پرتو درمانی به صورت روزانه و با نظارت دکتر ردی صورت می گرفت هر هفته دکتر ردی را میدیدم و همیشه به تمام سؤالاتم جواب میداد. پرتو درمانی در دوم ژانویه ۲۰۱۴ به پایان رسید و این موضوع باعث آسودگی خاطرم شد. تنها مشکلی که در طول پرتو درمانی بر روی گردنم با آن مواجه شدم دشواری در غذا خوردن بود. دو ماه بعد کم کم داشتم به حالت عادی بر میگشتم میتوانستم آشپزی کنم و به کارهای روزانه ام برسم با تشکر از مراقبتهای دکتر ردی و تیمش کمترین عوارض جانبی را تجربه کرده بودم امروز حالم کاملاً خوب است. هر روز دعا میکنم که بیماری ام برگشت نداشته باشد؛ اما اگر هم برگردد میدانم به دیدن چه کسی بروم.

غده تیروئید وسط گردن قرار گرفته است. هر گونه برآمدگی ای بر روی گردن چه درد داشته باشد یا بدون درد باشد باید معاینه و بررسی شود یک آزمایش فراصوت از گردن اطلاعات بسیاری را در زمینه ساختار غده تیروئید به دست می دهد.

اسکرول به بالا
Scroll to Top