نمیخواهم درد من را قربانی کند

نمی خواهم درد من را قربانی کند

نمی خواهم درد و مبارزه من را قربانی کند می خواهم این مبارزه من را تبدیل به الگویی برای دیگران کند.

به عنوان یک زن خانه دار با یک خانواده کوچک یک زندگی کوچک یک زندگی شاد و خوش را سپری می کردم. اما یک روز در حال حمام کردن متوجه توده ای در سینه راستم شدم گرچه این موضوع نگرانم کرد اما اهمیتی به آن ندادم و فکر کردم شاید خودش کوچک شود و از بین برود با این افکار زنگ خطری در سرم به صدا در آمد با خودم فکر کردم ممکن است این توده شروع یک مشکل بزرگتر و دلیل اتفاقی وحشتناک تر از آنچه تصور می کردم باشد.

به دیدار خانم دکتری در همسایگی ام رفتم و با او در این مورد صحبت کردم. او به من گفت این ممکن است نشانه سرطان باشد. همان روز موضوع را با همسرم در میان گذاشتم و او فورا با دکتری در بیمارستان شهر صحبت کرد دکتر معاینه ام کرد و برایم یک سری آزمایشات مشخص نوشت آزمایشاتی که قرار بود نتایجشان دو روز بعد آماده شود. کل خانواده ام در طول آن چند روز با ترس زندگی کردند و فکر آن بیماری هولناک در تمام دقایق ذهنمان را پر کرده بود به خاطر همین نگرانی ها بود که سلامتی ام رو به وخامت رفت. به خاطر استرس قند خونم بالا رفت و این در آزمایشاتم هم معلوم بود.

جواب آزمایشاتم بدترین اتفاق ممکن را تایید کردند، من سرطان داشتم و باید فوراً جراحی می شدم. دکتر چری من را در بیمارستان بستری کرد و چهار روز بعد تحت جراحی قرار گرفتم. وقتی جراحی ام تمام شد دکتر گفت باید با یک متخصص سرطان صحبت کنم و ببینم به چه درمان های دیگری نیاز دارم. برای این کار او دکتر ویجی آناند ردی از بیمارستان سرطان آپولو را پیشنهاد کرد. دکتر ردی به طور کامل معاینه ام کرد  و تمام نتایج آزمایشاتم را بررسی کرد و گفت برای درمان بیشتر سینه ام نیاز به پرتو درمانی دارم. شوکه شدم خیلی ترسیدم. به فرار از انجام پرتو درمانی فکر کردم.اما دکتر ردی متقاعدم کرد که کار درست ، انجام دادن پرتو درمانی است او توضیح داد چند روز ناراحتی هزینه کمی است که باید برای زندگیتان پرداخت کنید. در نهایت اماده درمان شدم. پزشکان و کارکنان آنجا آنقدر دلسوز و مهربان بودند که پرتو درمانی برایم تبدیل به یک تجربه خوشایند شد تایک تجربه دردناک، اعتماد به نفسم را دوباره به دست آوردم و سلامت عمومی ام به آرامی و به طورمداوم بهتر و بهتر شد. الان آنقدر خوشحالم که به سختی می توانم باور کنم روزی سرطان داشته ام.

یک روز که برای انجام جلسه پرتو درمانی ام به بیمارستان آپولو رفتم بودم دیدم که یک برنامه آگاهی رسانی درباره سرطان در بیمارستان در حال برگزاری است. دکتر ردی تشویقم کرد روی سکو بروم و کمی درباره تجربه ام حرف بزنم. با اعتماد به نفس و بدون هیچ تردیدی روی سن رفتم و به حضار گفتم که سرطان کامل قابل درمان است و من خود یک مثال زنده ام از این مدعا . سخنرانی من لبخند را به لب بسیاری از حضار آورد و از این بابت خوشحال بودم. دلم می خواست آنها احساس راحتی بکنند. می خواستم بدانند که در یک جنگ از پیش باخته مبارزه نمی کنند. از آن به بعد در بسیاری از جلسات آگاهی رسانی سرطان شرکت کرده ام و همیشه از آن به عنوان فرصتی برای یه اشتراک گذاشتن تجربه ام استفاده کردهام چون می بینم که این کار به بقیه کمک می کند.

من از همه پزشکان و تیم بیمارستانها تشکر و قدر دانی می کنم که با همه توانشان برای درمان بیماران تلاش می کنند.

پیمایش به بالا
Scroll to Top