مبارزه با سرطان

مبارزه با سرطان؛ با هم می توانیم شکستش بدهیم

من یک دکترم. احتیاجی نیست کسی به من بگوید که سرطان چه بیماری وحشتناکی است؛ خود به خوبی از آن آگاهم. من از دانش پشت هر ترسی آگاهم. می دانم که چطور دی ان ای در سلول های طبیعی یک انسان به طور غیر قابل کنترلی شروع به تغییر و تقسیم شدن می کند و کارکرد بدن انسان را مختل و از عملکرد معمولی آن جلوگیری می کند. سرطان قاتلی خونسرد و موذی است. مواجه شدن با سرطان در دروس پزشکی و یا به عنوان یک بیمار، با زمانی که خودت با آن روبه رو می شوی کاملاً تفاوت دارد.

این داستانی است که می خواهم برایتان تعریف کنم داستان دکتری که با سرطان، این بار در بدن خودش مبارزه می کند. وقتی اولین نشانه ها ظاهر شدند 65 ساله بودم و در بیمارستان مشغول به کار بودم سرطان از طریق سوزش خفیف و خارش در گلویم وجود کرد، علائمی که آنها را به گلو درد نسبت داده بودم و بر همین اساس برای خودم داروهای مخصوص گلودرد را تجویز کردم. اما وقتی دیدم مشکل همچنان پا برجاست متوجه شدم که باید معاینه و بررسی اش کنم. با پزشک متخصص گوش و حلق و بینی بیمارستان که خودم در آن کار می کردم صحبت کردم. آزمایش حنجره بینی ای را که انجام دادم چیز نگران کننده ای را نشان داد، یک برآمدگی کوچک در گلویم وجود داشت. دکتر گفت باید نمونه برداری کنم برای تعیین میزان بدخیمی آن.

نتیجه بدخیم بودن نمونه نگران ترم کرد. فقط می خواستم آزمایش بدهم و تمام شود و سرطانم از بین برود. متاسفانه نتیجه آزمایش همان چیزی را تایید کرد که من از آن می ترسیدم سرطان حنجره داشتم. این خبر من را در ناامیدی محض فرو برد. آن شب نتواستم بخوابم، افسرده بودم و از لحاظ ذهنی در عذابی بی انتها گیر افتاده بودم. تلاش کردم که هر چه درباره سرطان می دانستم یا از بیماران شنیده بودم را بخاطر بیاورم. بعضی نجات یافته بودند و بعضی نه. من در کدام دسته قرار خواهم گرفت. در روزهای بعدی به این نتیجه رسیدم که چقدر خوشبخت و خوش شانسم که یک دکترم و آشنایان زیادی در حرفه پزشکی دارم. همه اینها کارم را برای پیدا کردن بهترین درمان ممکن بسیار راحت کرد. تنها کاری که لازم بود انجام بدهم این بود که از همکاران و دوستان نزدیکم پرس و جو کنم.

بعد از راهنمایی گرفتن از کسانی که به آنها اعتماد داشتم فهمیدم دکتر ویجی آناند ردی در بیمارستان آپولو بهترین گزینه ممکن برای من است. چند روز بعد وقتی به مطبش رفتم. از تصمیمی که گرفته بودم احساس رضایت کردم. دکتر ردی دکتر قابلی بود و در دانش پزشکی بسیار با اعتماد به نفس و مطمئن بود. او بیماری ام و روش درمانی که باید انجام می دادم و خطراتی که به همراه داشت را برایم توضیح داد. او مدام به من اطمینان می داد که سرطان حنجره قابل درمان است. بهتر از همه اینکه فضا و جو مطبش پر از انرژی مثبت بود که از وجود و درون خودش بیرون میزد. خیلی طول نکشید که مثل دکتر ردی متقاعد شدم که خوب خواهم شد و یک زندگی عادی و سالم را دوباره از سر خواهم گرفت.

دکتر ردی گفت برای حمله به سلول های سرطانی باید تحت پرتو درمانی خارجی و همزمان شیمی درمانی قرار بگیرم. دوره های درمان یک ماه طول خواهد کشید، پرتو درمانی هر روز و شیمی درمانی یک بار در هفته. پرتو درمانی به وسیله تکنولوژی رپیدارک انجام خواهد شد، پرتو درمانی با این روش فقط به تومور حمله کرده و به سلول سالم آسیب نمی رساند. با این حال به نظرم عوارض جانبی اجتناب ناپذیر و غیر قابل تحمل بودند. گلویم باد کرده بود و به شدت حالت تهوع داشتم. در حرف زدن مشکل داشتم و به سختی می توانستم چیزی را قورت بدهم و البته پوستم در ناحیه گلو و صورت دچار رنگ پریدگی، و دهان و زبانم خشک شده بودند. به شدت ضعیف و شکننده شده بودم. افسرده و غمگین، احساس می کردم در تونلی تاریک طولانی و بی پایان گیر افتاده ام  و این دکتر ردی بود که متقاعدم می کرد که نوری در انتهای تونل وجود دارد ((فقط صبر کن و ببین. با هم می توانیم شکستش بدهیم.)) این جمله را همیشه می گفت. ((سلول های سالم بدنت که در جریان درمان تحت تاثیر قرار می گیرند بهبود خواهند یافت همیشه همین طور است اما سلول های سرطانی نه. هر روز بیشتری که درمان ادامه پیدا می کند تعداد بیشتری از آنها از بین خواهند رفت این روش درمان حالت را خوب می ­کند.))

انرژی مثبت دکتر ردی و خانواده و دوستان بی شماری که خالصانه برایم دعا می کردند تنها چیزهایی بودند که در این دوران تاریک و سخت کمک کردند تا ادامه بدهم و نا امید نشوم. از تمام صاحبان این قلب های صمیمی قدرانی می کنم.  حق با دکتر ردی بود. عوارض جانبی که به نظر می رسید تا ابد ادامه خواهند داشت در نهایت از بین رفتند. سلول های سالمم به حالت طبیعی برگشتند و سرطانم رفت تا استراحت کند. الان بیشتر از سه سال است که در استراحت مطلق به سر می برد. از دکتر دری تشکر می کنم. به عنوان یک دکتر وی را تحسین می کنم و آرزو می کنم تا هر چه بیشتر بتوانم شبیه به او باشم. تجربه و اطلاعات پزشکی بالای او به علاوه مهربانی دلسوزی و درک و دانشش من را نجات داد. در طول این سه دهه اخیر این مرد بزرگ و سخاوتمند جان افراد بسیاری را نجات داده است.   

پیمایش به بالا
Scroll to Top