سختی ها ماندنی نیستند

سختی ها ماندنی نیستند اما آدم های سخت ماندنی هستند

به عنوان یک زن خانه دار قوی و سخت کوش الان 5 سال است که خودم به تنهایی از فرزندانم نگهداری می کنم و امور خانه و زندگی ام را می گردانم. من و همسرم قبلا با هم در ابوظبی  کار می کردیم اما وقتی قرار شد بچه ها برای ادامه تحصیل به هند برگردند مجبور شدم تصمیم سختی بگیرم و از شرکت بیمه استعفا دادم، با فرزندانم به هند برگشتیم در حالی که همسرم به کارش در ابو ظبی ادامه می داد. این برنامه ریزی دشوار اما موقت بود و همسرم نگران بود که چطور زندگی را به تنهایی اداره می کنم.

5 سال بعد از جابجایی متوجه توده های ریزی در سینه راستم شدم. داستان هایی درباره افرادی که بعد از وقوع چنین اتفاقاتی رفتن به دکتر به تاخیر می اندازند، شنیده بودم اما نمی خواستم این علائم را نادیده بگیرم. بنابراین فوراً به دکتر مراجعه کردم بعد از مامو گرافی و نمونه برداری، دکتر بدخیم بودن توده را تایید کرد. دنیا روی سرم خراب شد. این خبر دستپاچه ام کرد من به بیمار بودن عادت نداشتم حالا چه بلایی سر فرزندانم خواهد آمد؟ دخترم نوجوانی دیابتی بود همیشه از هر لحاظ به من وابسته بود و پسرم با اینکه سالم بود اما برای فهمیدن و درک پیامدهای بیماری ام خیلی جوان بود. کسی نبود از آنها مراقبت کند والدینم هردو فوت کرده بودند و خواهر برادرهایم در خارج از کشور زندگی می کردند. با و جود اینکه همسرم در ابوظبی کار می کرد و فرزندانم در هند تحصیل می کردند، آیا پس از مرگم همسر و فرزندانم می توانند از پس زندگی شان برآیند؟ در همان یک لحظه کوتاه هزاران هزار سوال به ذهنم هجوم آورده بودند.

با دکتر صحبت کردم و شرایطم را با ایشان در میان گذاشتم . دکتر گفت باید تحت جراحی قرار بگیرم که فقط نیم ساعت طول خواهد کشید و دو ساعت بعد از جراحی می توانم بیمارستان را ترک کنم. حتی می توانم تا خانه رانندگی کنم. بنابراین جای هیچ نگرانی وجود ندارد. تلفنی به همسرم خبر دادم و گفتم نیازی به آمدنش نیست خودم می توانم با کمک بچه ها و خاله ام که آن زمان در حیدر آباد بود از پس کارها برآیم. ذاتاً آدم قوی و خود ساخته ای بودم به نظرم لازم نبود همسرم کارش را رها کند و به هند بیاید.

 بعد از جراحی دکتر 6 دوره شیمی درمانی با فاصله بیست و یک روزه پیشنهاد کرد و بعد از آن هم نوبت شش هفته پرتو درمانی می رسید. در اولین جلسه شیمی درمانی ام احساس کاملا طبیعی داشتم. غافلگیری خوشایندی بود، چون درباره عوارض وحشتناک شیمی درمانی از قبل اطلاع رسانی شده بود. با وجود این شب که شد آنقدر بالا آوردم که فکر می کردم چیزی از من باقی نمانده است. بعد از دو تا سه روز دهانم تاول زد و کل دستگاه گوارشم از کار افتاد و کل موهایم را نیز داشتم از دست می دادم. شیمی درمانی وحشتناک بود هیچ کلمه ای برای توصیفش نمی شناسم. چون دوره درمان غیر قابل تحمل بود ابتدا تصمیم گرفتم سراغ دکتر دیگری بروم اما بعد متوجه شدم همه دکترها همین روش را توصیه می کنند و تنها تفاوتشان قیمت و کیفیت درمان بود. بنابراین تصمیم گرفتم همانجا بمانم این بهترین تصمیم بود. شیمی درمانی بالاخره تمام شد و به شدت از قدم بعدی که پرتو درمانی بود ترسیده بودم باور کردن حرف دکتر که می گفت پرتو درمانی راحت است برایم سخت بود.

 در اولین روز پرتو درمانی دراز کشیده روی میز و چشمهایم را بهم میفشردم و منتظرشروع ضربات ماندم اما هیچ ضربه و فشاری وارد نشد فکر میکردم اینهم مانند شیمی درمانی طول می کشد تا عوارضش را نشان دهد اما به جز ذره ای سوزش در قسمتی که پرتو درمانی شده بود هیچ عوارض جانبی دیگری نبود پر تو درمانی حقیقتاً غیر تهاجمی بود و برعکس شیمی درمانی بدون آنکه به من آسیب برساند فقط به سرطان حمله می کرد.

وقتی دوره های درمانم تمام شد مدتی طول کشید تا دوباره قدرت و توانم را باز یافتم.کل پروسه 6 ماه طول کشید بیش از هر چیزی شیمی درمانی به بدنم آسیب رسانده بود اما به هر حال موهایم و وزنی را که از دست داده بودم دو باره شروع به برگشتن کردند.

الان زندگی شخصی و اجتماعی ام از همیشه طبیعی تر است. از خانواده ام که مرتب از من مراقبت کردند و اقوامم که در طول درمانم حمایتم کردند و به من دلگرمی دادند تشکر می کنم.

فکری که بیشتر از هرچیز آزارم میداد احتمال مردنم و غیبتم در مراقبت از فرزندانم بود. هیچ چیز جز دیدن و بزرگ شدنشان را نمی خواستم. از تیم پزشکی تشکر میکنم حالا به لطف آنها قادر به انجام اینکار هستم.

اسکرول به بالا
Scroll to Top