داستان انگیزشی ایمان

داستان انگیزشی؛ ایمان

وقتی در موقعیتی سخت گرفتار می شوی و با خودت فکر می کنی که: پس خدا کجاست؟ یادت باشد معلم همیشه در طول امتحان ساکت است.

من همراه همسرم و خانواده ام در روستایی در بخش کریشنا زندگی می کنم و در یک شرکت مشعول به کار هستم. اینجا برای خودمان یک زندگی ساده و راحت، شاد و راضی کننده دست و پا کرده ایم. در ماه اوت 2010 متوجه یک زخم روی زبان شدم و به یک دکتر عمومی مراجعه کردم. اما زخم خیال خوب شدن نداشت و به همین خاطر به دیدن جراح گوش و حلق و بینی رفتم دکتر توصیه کرد بافت برداری کنم به محض شنیدنش نگران شدم اشاره به اسم سرطان من را حسابی نگران کرد قابل درکم هست چون آن موقع فکر میکردم هرکس که مبتلا به سرطان شود نه با مرگ احتمالی که با مرگ حتمی مواجه خواهد شد. ما به سرطان به عنوان مرگ مسلم نگاه می کنیم و آن زمان من هم قطعا از این قاعده مستثنی نبودم.

وقتی به خانواده ام در مورد تشخیص احتمالی ام گفتم برادرم که در حیدر آباد زندگی می کند پیشنهاد کرد به حیدر آباد برویم تا آنجا با کمک پزشکان با تجربه تر درمان بهتر و مناسبتری داشته باشم. در همان حال که گیج و سردرگم بودم به حیدر آباد رفتم متاسفانه چند روز بعد گزارش بافت برداری در بیمارستان تاییدی بود بر تمام ترس و نگرانی هایم، من قطعاً مبتلا به سرطان شده بودم. آن روز بدترین روز در تمام زندگی ام بود و همین طور بدترین روز برای خانواده ام هیچ چیز و هیچ کس نمی توانست آنها را تسلی دهد و آرام کند.

برادر زنم برایم یک وقت ملاقات با دکتر وامسی در بیمارستان امگا گرفت. دکتر معاینه ام کرد و آزمایش بافت برداری ام را بررسی کرد و تایید کرد سرطان درجه دو دارم که نیاز به عمل جراحی دارد. با این تاییدیه دوم چاره ای جز پذیرفتن واقعیت برایم نمانده بود. شروع به صحبت با افراد مختلف کردم و در مورد اینکه کجا می توانم بهترین درمان ممکن برای بیماری ام داشته باشم پرس و جو کردم چندین نفر توصیه کردند به بیمارستان آپولو در جوبیلی هیلز مراجعه کنم. برادر زن به من خبر داد که باید با دکتر ویجی آناند ردی سرپرست بیمارستان ملاقات کنم.

دکتر ردی در اولین ملاقاتی که داشتیم بسیار مهربان و واقعا دوست داشتنی بود به طوری که ترس و نگرانی ام فورا از بین رفت حداقل بخشی از آن. او گفت که بیماری من آنقدرها هم بد نیست و کاملا قابل درمان است. این خبر برای گوش هایمان مثل نوای ساز بود باورش برایمان سخت بود. دکتر ردی برای جراحی من را سراغ دکتر جی فرستاد. عمل جراحی ام بلافاصله روز بعد انجام شد و تقریبا یک هفته بعد از آن مرخص شدم و می بایست یک ماه بعد برای معاینه مجدد بر می گشتم. یک ماه بعد دکتر ردی گفت که روی سایر قسمت های زبانم باید پرتو درمانی انجام شود تا سلول های سرطانی مشکوکی که در آن منطقه باقی مانده اند از بین بروند.

پرتو درمانی شروع شد خیلی زود فهمیدیم برای انجام پرتو درمانی خیلی ضعیفم به همین خاطر دکتر ردی از من خواست تا مقادیر زیادی مایعات بنوشم و مقدار زیادی میوه و تخم مرغ مصرف کنم. بعد از دو تا سه هفته بدنم شروع به قوی شدن کرد و پرتو درمانی برایم قابل تحمل تر شد. تا 6 ماه، پنج روز در هفته، از جمعه تا چهارشنبه برای دو دقیقه تحت پرتو درمانی قرار گرفتم. بعد از آن دکتر برایم تا چند ماه قرص ونگارد تجویز کزد وقتی به روستا برگشتم بدنم عاری از سرطان بود به طور مرتب برای چکاب به حیدر آباد بر می گشتم و هر بار وارد بیمارستان آپولو می شدم حس می کردم به جمع دوستان قدیمی ام برگشته ام. خالصانه از دکتر ردی به خاطر اعتماد به نفسی که برای انجام درمان به من دادند و همچنین به خاطر مهربان بودنشان تشکر می کنم. سلامتی ام را مدیون ایشان هستم حالا به زندگی شاد و آرامم در روستا برگشته ام گرچه می دانم که هرگز کاملا مثل قبل نخواهم شد. هر روز از خدا به این خاطر که من را برای درمان پیش دکتر ردیو تیم پزشکیش فرستاد تشکر می کنم.

پیمایش به بالا
Scroll to Top