این یک معجزه نیست

این یک معجزه نیست

ما اغلب چیزهایی را که ارزش توجه بسیار دارند نادیده می گیریم.

سال 2006 بود که درد گلویم شروع شد و کم کم احساس کردم قورت دادن غذا برایم مشکل شده است. این موضوع کمی نگرانم کرد و برای چکاب به یک دکتر عمومی مراجعه کردم. دکترم درمانم کرد اما مشکلم بدتر شد و خیلی طول نکشید که خوردن آب هم برایم سخت شد به دکتر دیگری مراجعه کردم که ایشان آزمایشاتی را تجویز کرد و نتیجه شان نشان داد که مبتلا به سرطان گلو شده ام. وقتی این خبر ناراحت کننده را داد کاملاً شوکه شدم. همسرم گریه کرد. دکتر با ملایمت و مهربانی گفت بهتر است برای درمان به بیمارستان در شهر حیدر آباد بروم وقتی وارد بیمارستان شدم این حس را که ساختمان عظیم بیمارستان دارد من را در خود می بلعد و هرگز از آنجا زنده بیرون نخواهم آمد را نتوانستم نادیده بگیرم. اما چهره مهربان و متبسم دکتر خلاف این احساس را ثابت کرد. او گفت دلیلی برای نگرانی وجود ندارد من کاملاً درمان خواهم شد و می توانم دوباره یک زندگی شاد و به دور از بیماری و غم داشته باشم.

فوراً در بیمارستان بستری و شیمی درمانی ام آغاز شد. تجربه تلخی بود اما تیم درمان خیلی به من کمک کردند. خیلی طول نکشید که موهایم را از دست دادم. دکتر به طور مداوم با من صحبت میکرد و می گفت باید انتظار چه اتفاقاتی را داشته باشم و برای جواب دادن به سوالات بی شمارم وقت می گذاشت. بعد از گذشت هفتاد و دو روز به خانه برگشتم و باید بعد از مدتی مشخص برای پرتو درمانی ویک جراحی جزئی به بیمارستان مراجعه می کردم. بعد از پرتو درمانی آرام آرام حالم رو به بهبودی رفت. با اینکه تحت رژیم مایعات قرار داشتم اما سلامتی ام به سرعت رو به پیشرفت بود در عرض سه ماه قادر به خوردن غذاهای جامد شدم. اولین باری که توانستم بدون هیچ مشکلی یک وعده غذایی کامل بخورم از خوشحالی گریه کردم. احساس پایین رفتن غذا از گلویم بدون هیچ مشکلی، چیزی نبود که بخواهم به راحتی ازکنارش رد شوم و نادیده اش بگیرم. این یک نعمت و یک هدیه بود. شش ماه بعد از تکمیل درمان، یک بار دیگر حالم کاملاً طبیعی شده بود. حالا وقتی به بقیه می گویم که قبلا سرطان داشتم تعجب می کنند. تقصیری ندارند، من خودم هم به سختی این حرف را باور می کنم.

مردم از من می پرسند گه چطور موفق شدم؟چطور با سرطان مبارزه کردم و زنده ماندم. همیشه یک جواب می دهم “این یک معجزه نیست هر روز افراد زیادی از سرطان نجات پیدا می کنند. ما به سرطان به چشم یک بیماری کشنده نگاه می کنیم اما همیشه اینطور نیست. تا زمانی که سرطان به موقع تشخیص داده شود و طبق توصیه های دکتر عمل کنیم می توانیم از تونل تاریک بیرون بیاییم و یک زندگی عادی داشته باشیم . من یک مثال زنده برای این مدعا هستم.

اسکرول به بالا
Scroll to Top