وقتی سرطان سینه ام تشخیص داده شد متقاعد شدم که عمرم به پایان رسیده و هیچ راه درمانی در این دنیا برای نجاتم وجود ندارد. تمام امیدم را ازدست دادم. فکر میکردم در عرض چند روز خواهم مرد. به شدت نگران همسر و فرزندانم شدم و اینکه چطور بدون من بقیه عمر خود را زندگی میکنند. قبل از تشخیص بیماریام من یک زن فعال و پر انرژی و مثبت بودم اما فکر نمیکنم کسی بعد از فهمیدن اینکه مبتلا به سرطان شده بتواند امیدوار باقی بماند این بدترین بیماری در میان تمام بیماریهاست. در روزهای بعد با دکترهای زیادی صحبت کردم بعد از بررسی آزمایشهایم هرکدام نظرات مختلفی می دادند. بدتر اینکه هر کدام یک روش درمانی را پیشنهاد میکرد. خیلی ناامیدکننده بود.
در نهایت دکتر خانوادگیام، پیشنهاد کرد به بیمارستان بروم و با دکتر مسعود ملاقات داشته باشم فکر جراحی من را ترسانده بود و از چند روز قبل مدام دعا میخواندم. نمیتوانستم گریه فرزندانم را در روز جراحیام تحمل کنم وقتی داشتم به بخش جراحی منتقل میشدم آنها نمیخواستند ترکم کنند. احتمالا پیش خودشان فکر میکردند که شاید از این اتفاق زنده بیرون نخواهم آمد و دیگر نمیتوانند من را ببیند . همسرم بیرون از اتاق نشسته بود و کل مدتی را که من در اتاق عمل بودم دعا میکرد.
خوشبختانه جراحی با موفقیت به اتمام رسید و وقتی از آن بهبود پیدا کردم برای ادامه درمان نزد دکتر ردی فرستاده شدم. از اینکه دکتر ردی و تیمش را ملاقات کردم بسیار راضی و خشنودم. دکتر ردی مهربان و فهیم بود او به من امید میداد و گفت درمان خواهم شد او همه چیز را درباره شیمیدرمانی برایمان توضیح داد این درمان ضروری است چون حتی بعد از جراحی باز هم سلولهای ریز سرطانی در بدن باقی میمانند که می توانند تومور ثانویه را تشکیل دهند یا حتی به سایر بخشهای بدن متاستاز شوند شیمیدرمانی این سلولهای را از بین خواهد برد.
متاسفانه شیمیدرمانی درعین اینکه به سلولهای سرطانی حمله می کند سلولهای دیگر را هم تحت تاثیر قرار می دهد به خاطر همین بیمار با ریزش مو زخمهای داخل دهان و اسهال مواجهه میشود بعضی بیماران با کبودی ناخن نیز مواجه میشوند برخی ممکن است پلاکت خونشان کاهش پیدا کند. عوارض جانبی در هر بیماری متفاوت است اما دکتر ردی گفت مهم نیست من با چه عوارض جانبیای روبرو می شوم فقط باید از یک چیز مطمئن باشم اینکه حالم دوباره خوب خواهد شد سلولهای سالم دوباره رشد خواهند کرد و بهبود خواهند یافت و سلولهای سرطانیام نه. دکتر ردی گفت:( این دلیل انجام شیمیدرمانی است.)
درمان آغاز شد این بدترین چیزی بود که در تمام عمرم تجربه کرده بودم تمام موهای بدنم را ازدست دادم موهای سرم ریخت و حتی مژه ها و ابروهایم را نیز از دست دادم و این به شدت افسردهام کرد.
درد وحشتناکی داشتم گلویم درد میکرد, سردرد داشتم و معدهام انگار داشت آتش می گرفت. با اینحال در بین تمام اینها رسیدگی و حمایتی که از جانب بیمارستان آپولو دریافت میکردم بسیار قابل توجه بود. سوالات زیادی از دکتر ردی پرسیدم و او صبورانه به تمام آنها پاسخ میداد. او همیشه یادآوری میکرد که تمام این روزها مرحلهای گذرا از زندگیام هستند و حالم دوباره خوب خواهد شد. او به من امید بسیاری داد.
وقتی شیمیدرمانیام تمام شد زمان زیادی طول کشید تا کاملا بهبود پیدا کنم اما در نهایت این اتفاق افتاد. در تمام جلسات غذایی که برای بیماران در بیمارستان آپولو برگزار میشد شرکت میکردم. خوب غذا میخوردم و خوب هم میخوابیدم کمکم احساس کردم حالم دارد بهتر میشود .
امروز زندگی شاد و لذت بخشی در کنار همسر و فرزندانم دارم.حالم کاملا طبیعی است و به سختی میتوانم باور کنم که روزی بیمار سرطانی بودم. با اتوبوس سفر میکنم و می توانم بیشتر از سه کیلوتر پیادهروی کنم و تمام کارهایم را مثل قبل انجام دهم.
از خداوند برای بهبودی معجزهآسایم سپاسگزارم. از دکتر ردی و تیمش برای نجات دادن زندگیام و بودن در کنارم در تمام مراحل درمان تشکر میکنم. افتخار میکنم که با چنین بیماری مهلکی مبارزه کردم و پیروز شدم. می دانم که بدون کمک آنها هرگز موفق نمیشدم.
بخشی از کتاب من یک نجات یافتهام