- کمی از خودتون برامون بگید
من فاطمه عباسی هستم یه دختر دارم کلاس دهم و با دخترم تنها زندگی میکنم و خودم سرپرست هستم و همسرم از ما جدا شده
- کار می کنی؟
فاطمه: بله من کارهای خدماتی انجام میدم
- درمورد بیماری تون بگید و اینکه چطور متوجه شدید؟
فاطمه: واقعیتش من توی حمام موقعی که داشتم لیف میکشیدم متوجه یه توده در سینه ام شدم که توی سینه دیگرم نبود و چون دختر داییام قبلاً سینه شو جراحی کرده بود تماس گرفتم از اون سوال کردم و راهنمایی گرفتم طبق اطلاعاتی که به من دادن من یه جورایی متوجه شدم که ممکن است توده خوش خیم نباشه بعد دکتر رفتم نمونهبرداری کردم که نتیجه پاتولوژی خوب نبود.
- کی بهتون گفت و موقع شنیدن این خبر چه حالی داشتید؟
فاطمه: من ده سال بود که دکتر نرفته بودم بچه شهرستانم و تو طبیعت بزرگشده بودم. من تا چهلسالگی کلاً ۴ بار هم دکتر نرفته بودم خیلی برام غیرمنتظره بود هنگ کرده بودم باورم نمیشد تا چند روز تو حال خودم نبودم میگفتم یعنی چی؟ چرا اینطوری شد ولی بعداً دیگه برام طبیعی شد پذیرفتمش. هرچقدر که زمان میگذشت برام عادیتر میشد، درواقع طبیعت انسان اینجوریه. من دچار یه بیماری شدم ولی خداوند درهای زیادی در زندگی به روی من باز کرد. در دوران درمانم خدا رو دیدم و نگاهم به زندگی عوض شد. الآن به این نتیجه رسیدم که سرطان هم مثل بقیه بیماریها یه عفونته. فقط باید توکل داشته باشی مطمئناً درست میشه. من خداوند رو هزار بار شکر میکنم که با کمک همین عزیزان در موسسه خیریه نور و سمر درمانم را انجام دادم واقعاً لطف کردند در حق من که دستخالی بودم خدا رو شکر میکنم.
- در خانواده شما کسی به سرطان مبتلا شده بود؟
فاطمه: بله دختردایی، دخترخاله و خواهرم که توی سرش تومور داشت.
- فکر میکردید خودتون یه روز به این بیماری مبتلا شوید؟
فاطمه: اصلاً فکرش رو نمیکردم اگه سرما میخوردم یه استامینوفن هم نمیخوردم میگفتم ضرر داره میرفتم با طب سنتی درمان میکردم داروهای گیاهی میگرفتم میخوردم اصلاً فست فود نمیخوردم دنبال سوسیس و کالباس اینا نبودم و خیلی سنتی زندگی میکردم خیلی متعجب شدم که اصلاً چطور به این بیماری مبتلا شدم ولی خدا رو شکر که الآن خوبم.
- وقتی خانوادهات متوجه شدند واکنش شون چی بود ؟ ازت حمایت کردند؟
فاطمه: من شیمیدرمانی میکردم که مادرم فوت کرد الآن ۴ ساله مادرم فوت کرده من هنوز مرگش رو باور نکردم و ۸ ماه بعد هم پدرم فوت کرد دو تا برادر هم دارم که کلاً با من قطع رابطه کردند البته خواهرهای دیگرم هم اینکار رو کردند و اصلاً دیگه ندیدمشون وضعیت مالی خوبی دارند و تحصیلکرده هم هستند خونه هاشون هم تهران هست من بیمارستان امام خمینی درمان میکردم یه کورس تاکسی تا خونه داداشم بود یه سر به من نزدند حال منو نپرسیدند ولی خواهرم که تهرانه حالا نه ازلحاظ مالی چون اون هم ازلحاظ مالی ضعیف هست ولی ازلحاظ روحی کمکم میکرد و دنبال کارام بود. دنبال دارو، تو بیمارستان بیاد بالای سرم خدا خیرش بده خیلی به من کمک کرد.
- خانم عباسی چقدر امیدوار بودید که خوب میشید؟
فاطمه: من این بیماری رو اصلاً باور نکردم والانم باورش ندارم و خیلی امید به بهبودی داشتم من انقدر توکلم به خدا بوده و اینقدر خداوند در زندگی من حضورداشته اصلاً برای من سخت نبود همینالانم با توکل به خدا دارم میگذرونم من به خاطر دخترم جنگیدم و پیروزم شدم با همه سختیهایی که داشتم انشالله بهحق این ماه عزیز همه مریضها شفا بگیرند و ما آخرین بیماران باشیم آرزوی من اینه و انشالله که هیچکس مبتلا نشه
- چطوری درمان شدی؟ میتونی روند درمانت رو بگی؟
فاطمه: من خیلی به حرف دکترم گوش میدادم هر دارویی که برام مینوشت هر چی که میگفت ریزبهریز انجام میدادم یعنی دکترم میگفت امروز باید شیمیدرمانی بشی امروز باید این دارو رو مصرف کنی هر تاریخی برام تعیین میکرد میگفت فلان تاریخ باید مراجعه کنی من تمام دستورات دکتر رو اجرا کردم مثلاً میگفت باید در تاریخ فلان سونوگرافی بری یا ماموگرافی انجام بدی یعنی تمام تلاشم و میکردم دستورات پزشکم رو انجام بدم. مثلاً همین جلسات پرتودرمانی را میآمدم تهران با برف و یخبندان و سرما حتی یک روز غیبت نداشتم درصورتیکه من بعضی از دوستانم رو میدیدم جلسات پرتودرمانی داشتند میرفتن مسافرت یک هفته نمیومدن ولی من طبق دستور پزشکم نمیگذاشتم فاصله بیفته فقط میومدم بیمارستان امام خمینی خراب بود وگرنه من با همه سختی میومدم دو سال پیش تهران بارانهای سیلآسای شدید میومد من با اون همه سختی میومدم خودم. همیشه میگم چطوری ۳۳ روز پشت سر هم من میومدم و میرفتم یک انرژی مضاعفی داشتم که خودمم باورم نمیشه
- چند وقته بیماری تون تمامشده و تونستید بیماری تون رو کنترل کنید؟
فاطمه نزدیک یک سال و نیم دو سال میشه الانم دکتر برامدارو نوشته با اینکه نظافت ساختمان میکنم از همه هزینه هام میزنم و دارو هام رو تهیه میکنم و استفاده میکنم
- حالا که درمان شدید به روال عادی زندگی تون برگشتن یا این بیماری باعث شد که تغییری در سبک زندگی تون بدین ؟
فاطمه: ازنظر اخلاقی- فکری دیدم نسبت به زندگی عوض شد اینکه لباس یا وسایل خانه آنچنانی داشته باشم دیگه برام اهمیتی نداره انگار دنیا برام بیارزش شده من یکبار مرگ رو دیدم وقتی برای اولین با رفتم پیش دکتر شیمی درمانی، دکتر شیمی درمانیم به رزیدنتش گفت یه اکوی قلب براش بنویس اگر قلبش رو درگیر کرده دیگه اذیتش نکن گناه داره؛ اینقدر این حرفش حال منو بد کرد که خیلی رک و صریح تو صورت من برگشت گفت و تا رفتم و جواب اکو روگرفتم مرگ رو به چشمم دیدم
ازلحاظ جسمانی یکم ضعیف شدم حالا بعد دو سال تازه موهام دارن به اون حالت اولیه بر میگردن الان دیگه کسی ازم نمیپرسه چون دیگه مریضیم مشخص نیست کسی متوجه بیماری من نمیشه. من همیشه خودم تنها میومدم شیمیدرمانی یادم نمیره یکبار من جلو در مترو افتادم تمام خانمهایی که میخواستند سوار شن از روی من رد شدند جای پاشنه کفشاشون تا چند روز تو بدن من بود. خیلی سختی کشیدم.
- قطعاً خانم عباسی شما زن قوی هستید که تونستید با این مشکلات بر بیماری تون غلبه کنید و بیماری رو شکست بدید حالا اگر با یه بیمار مواجهه شدید که سرطان داره چی بهش میگید که اون هم ادامه بده قوی باشه و بتونه مثل شما بیماریش رو شکست بده ؟
فاطمه: من قول شرف بهش میدم که خوب میشه فقط اگر امیدش به خدا باشه و دستورات پزشکش رو بموقع و موبهمو انجام بده حتماً خوب میشه . خدا شاهده این بیماری فقط یه عفونته اصلاً چیز خاصی نیست. صد در صد درمان میشه چون من هم خودم، هم خواهرشوهرم و هم خواهرم که ۲۶ ساله این عمل و انجام داده سینهاش رو هم برداشته خوبه شکر خدا و خداوند اینقدر درها رو به روی آدم باز میکنه این بیماری برای من یک بدی داشت صد تا خوبی.
- خانم عباسی عزیز قطعاً حرفه شما خیلی برای بیماران امیدبخش هست چون شما یک فردی هستید که خودتون درگیر بودید و از نزدیک لمس کردید گرفتاریهای زیادی داشتید و در حین درمان عزیزترین افراد زندگی تون رو هم از دست دادید و این حرف شما خیلی امیدبخش هست. آیا تاکنون برای کمک یا بهبود اوضاع مبتلایان به سرطان کار یا فعالیتی انجام دادید؟
فاطمه: چون سرپرست خانوار و نون آور خونه ام خیلی خسته میشم و چون توانایی گذشته رو ندارم بنابراین نمیتونم در این راستا برای بیماران کاری انجام بدم. هرروز نمیتونم برم سرکار، خب این بیماری روی من خیلی تاثیر گذاشت الان همه دندون هام خرابشده مشکل بینایی هم دارم و خب ازلحاظ مالی در سطحی نیستم که بتونم به خودم برسم الآن دنبال عینک و دندانپزشک هستم که همه از عوارض درمان بیماری هست که کاری هم نمیشه کرد و خدا رو شکر که درمان شدم متأسفانه خودم در شرایطی نیستم که بتونم برای بیماران دیگه کاری انجام بدم.
- خب سرکار خانم عباسی اگر حرفی داری چیزی هست که دوست داری بگی و مخاطب ما بدونه بگید ما گوش میکنیم
فاطمه: ممنون. همینکه لطف کردید و پای صحبت من نشستید ممنونم تشکر ویژه میکنم از عزیزان در موسسه خیریه نور، از خانمهای باشخصیت، که با احترام و عزت با ما برخورد میکنند و برای همه این عزیزان آرزوی سلامتی میکنم.
- خانم عباسی ما از شما ممنونیم که وقتتون رو در اختیار ما گذاشتید و اینکه برای شما آرزوی سلامتی و سعادتمندی داریم و امیدوارم دیگه هیچ وقت دچار هیچ عارضه و بیماری نشید.
فایل صوتی این مصاحبه را می توانید بشنوید: